داستان ماجراهای مپل رویای شیرین:
شنبه بود و مپل از مهدکودک به خونه برگشته بود، اون از اینکه به مهدکودک می رفت خیلی خوشحال بود و وسایل درسیش رو خیلی دوست داشت و همیشه از اونا خوب نگهداری می کرد. یک شب موقع خواب وقتی مپل به اتاق خوابش رفت ناگهان متوجه شد که کیف و کتابش نیست و خیلی نگران شد و گریه کرد. پدرش به اون اجازه نداد که شب دنبال اونا بگرده اما مپل دست بردار نبود. نیمه شب هنگامی که همه خواب بودند از جای خود بلند شد و…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.